پیکایل،شکار لحظه ها

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

 

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

پیکایل،شکار لحظه ها

سلام،
پیکایل محلی است برای دیدن و شنیدن زیبایی های معنوی و مادی که کمتر به چشم آمدند و شنیده شده اند. پس با ما همراه شوید.
مطالب پیکایلی:
- نادیدنی:شامل شکار لحظه هایی که توسط
دوربین گوشیم(پیکایل)گرفته شده.{تصاویری
که توسـط گوشیم گـرفته شـده با لوگو وبـلاگ
منتشر میشه و بقیه با ذکر منبع.}
- ناشنیدنی:روایـات، حکایـات و مطـالب دینی
کــم گفته شده و کمتر شنیده شده...!
- طرح: شـامـل پوستـرهــای منــاسبـتی بـا
موضوعات روزهستش.
- وبگردی: معرفی وبلاگ و وب سایت های زیبا
-عرفان های نو ظهور: مطالعاتم در مورد مکاتب
نو ظهور و سردسته هاشون.
-...
یا حق/.

آخرین نظرات
نویسندگان
نشان دوستان
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسن عسگری علیه السلام» ثبت شده است

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

...و رسید روزیکه آخرین معصوم روی زمین تنها شد تا تنهایی و غربتش ننگی باشد بر پیشانی بنی آدمیان، که از خود مهربانی را دور کرده اند که ضامن سعادت دنیا و آخرتشان است.  آجـــــرکــــ یا بقیــــة الله موسسه عترت نور
شهادت امام حسن عسگری علیه السلام رو به محضر امام زمان (ارواحنا له الفدا) و نایب بر حقش و تمام شیعیان و دوست داران اهل بیت علیهم السلام تسلیت عرض میکنم.در کتاب اصول کافی،جلد یک شیخ کلینی(ره) داستانی جالب از امام حسن عسگری علیه السلام نقل می کند که برای پزشکان و متخصصان باید قابل توجه باشد و تحقیق بر روی آن حتماً نتیجه شگرفی در علم پزشکی ایجاد خواهد کرد و سلامتی بیماران قلبی را در پی خواهد داشت و امیدوارم مورد توجه پزشکان متخصص قلب و عروق قرار بگیرد و داستان از این قرار است:
 

 {(سابقا رسم بود (و اکنون نیز کم و بیش دیده می شود) که برای کم کردن فشار خون یا صاف نمودن آن،فصد می کردند، رگی را سوراخ می نمودند، تا از آن مقداری خون بیرون بیاید و به آن شخصی یا طبیبی  که این کار را می کند (رگزن) می گفتند؛

یک نفر رگزن نصرانی می گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) هنگام ظهر مرا طلبید و رگی از بدنش را به من نشان داد و فرمود: این رگ را بزن!. من آن رگ را نمی شناختم، با خود گفتم: کاری عجیب تر از این ندیده ام، از یک سو به من دستور می دهد، رگی را که نمی شناسم، بشکافم و از سوی دیگر هنگام ظهر که وقت رگ زدن نیست، این دستور را به من میدهد. به هر حال، سخنش را اطاعت کردم و آن رگ مورد نظر امام را زدم و محل آن را بستم،

به من فرمود: در همین خانه درانتظار من باش. وقتی که شب شد، مرا طلبید و فرمود: محل بسته را باز کن، باز کردم، سپس فرمود: ببند، بستم. فرمود: در این خانه در انتظار من باش، وقتی که نصف شب شد مرا طلبید و فرمود: محل بسته را باز کن، من بیشتر از آغاز کار، تعجب کردم، در عین حال سکوت کردم، وقتی که محل بسته را گشودم خون سفیدی مانند نمک بیرون آمد، سپس به من فرمود: ببند، محل را بستم، بازفرمود: در خانه باش. هنگامی که صبح شد به سرپرست مخارج خانه اش فرمود: سه دینار به من بدهد، او سه دینار به من داد و من از خانه آن حضرت بیرون آمدم.

این موضوع همچنان برایم مبهم بود تا اینکه نزد بختیشوع (طبیب معروف مسیحی) رفتم و ماجرارا به او گزارش دادم...

در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید..