ملاقات عالم هندی با امام زمان عج
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عرض سلام دارم خدمت دوستای وبلاگ نویسم و افسران جنگ نرم و بازدیدکنندگان پیکایل، میلاد با سعادت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف رو تبریک عرض می کنم خدمت پیامبر گرامی اسلام و تمام شیعیان و دوستداران اهل بیت، از زبان آیت الله بهجت ره می گم که بعدا نگن بدون سند حرف زدم و الکی نوید ظهور دادم، ایشون قبل از وفاتشون فرموده بودند که ظهور امام زمان عج نزدیک شده به این معنی که باید آماده بود، کسانیکه کتاب در مورد موضوعات مهدویت مطالعه کردند می دونند که چندین بار زمان فرج رسیده اما بدلیل کم کاری و تعلل مسلمانان و در نتیجه مهیا نشدن شرایط فرج، این امر محقق نشده، و این لزوم آماده شدن برای فرج حضرت رو می رسونه که خدای نکرده { مبادا با آشکار شدن این همه علائم } دوباره زمان فرج به تاخیر بی افته... .
ابو سعید غانم هندی می گوید: در کشمیر هند دوستانی داشتم که از رجال کشور، در اطراف شاه آنجا بودند، آنها چهل نفر بودند که همه آنها کتابهای آسمانی: تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم را مطالعه می نمودند، من و آنها مبلّغ دین {مطابق ادیان گذشته} بودیم و بین مردم قضاوت می کردیم و درباره حلال و حرام فتوا می دادیم، حتی خود شاه و مردم دیگر، در این امور به ما مراجعه می کردند.
روزی بین ما سخن از پیامبر به میان آمد، به این نتیجه رسیدیم که نام پیامبر اسلام در کتابهای آسمانی هست، ولی ما از وضع او بی اطلاع هستیم. لازم است به جستجوی او بپردازیم و اطلاعاتی درآیم مورد کسب کنیم، همه دوستان به اتفاق، رای دادند که من، این مسأله مهم را پی گیری کنم.
ابو سعید هندی می گوید: از کشمیر بیرون آمدم، پول بسیار برداشتم، دوازده ماه به سیاحت و سفر و جستجو پرداختم، تا نزدیک کابل رسیدم، عده ای از ترکهای آن سامان، سر راه مرا گرفتند و پولهایم را ربودند و مرا آن چنان کتک زدند که چند جای بدنم زخمی شد، سپس مرا به شهر کابل بردند، وقتی که شاه کابل از جریان من آگاه شد، مرا به شهر بلخ فرستاد و گزارش کار مرا به فرمانروای بلخ به نام {داود بن عباس بن ابی اسود} دادند.
در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید...
گزارش این بود که: { این شخص به نام سعید غانم هندی، برای جستجوی دین و پیامبر اسلام، از هند بیرون آمده و زبان فارسی را آموخته و با فقهاء و علما مناظره و بحثها کرده است.} داود بن عباس، مرا به مجلس خود احضار کرد و دانشمندان را جمع کرد تا با من مباحثه کنند. من به آنها گفتم: { من به انگیزه جستجوی پیامبر اسلام، از وطن خود بیرون آمده ام، پیامبری که نامش را در کتابهای آسمانی پیامبران دیده ام.
دانشمندان گفتند: « او کیست و چه نام دارد؟» ابو سعید: او محمد نام دارد. دانشمندان: او پیامبر ما است که تو در جستجوی او هستی. آنگاه ابو سعید شرایع و احکام پیامبر اسلام را از آنها پرسید و آنها او را به احکام و شرایع اسلام آگاه کردند. آنگه ابو سعید به آن دانشمندان رو کرد و گفت: دانم که محمد پیامبر خدا است، ولی نمی دانم که آیا او، همین فردی است که شما او را معرفی می کنید یا نه؟
از شما تقاضا دارم محل او را به من نشان دهید، تا نزدش بروم و از نشانه ها و دلیلهائی که می دانم از او بپرسم، اگر همان شخص بود، که به مقصود رسیده ام و به او ایمان می آورم. دانشمندان: او وفات کرده است. ابو سعید: جانشین و وصی او کیست؟ دانشمندان: وصی و جانشین او ابوبکر! است. ابو سعید: نام ابوبکر چیست؟ دانشمندان: نام او عبدالله بن عثمان است و او را به قبیله قریش نسبت داده اند.
ابو سعید: نسبت پیغمبر خود محمد را برایم بگوئید. دانشمندان نسبت پیامبر را گفتند. ابو سعید گفت: این شخص { پیامبر } آن نیست که من در جستجویش هستم، زیرا جانشین پیامبر اسلام ، برادر دینی او و پسر عموی نسبی او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان) او است و آن پیامبر را در سراسر زمین، نسلی جز از فرزندان جانشین نمی باشد.
در این هنگام، دانشمندان حاضر (که همه از اهل تسنن بودند) بر سر ابو سعید فریاد کشیدند و به فرمانروای بلخ گفتند: ای امیر، این شخص از شرک بیرون آمده و به سوی کفر رفته و ریختن خونش حلال است! ابوسعید: ای مردم! من دارای دینی هستم که به آن معتقد می باشم و تا محکمتر از آن را نیابم، از آن دست نمی کشم.
من اوصاف این مرد (پیامبر و مشخصات جانشین او) را در کتابهائی که بر پیامبران پیشین نازل شده خوانده و دیده ام، از کشور هند با آن همه عزتی که در آنجا داشتم، فقط به خاطر یافتن دین حق بیرون آمده ام و چون درباره پیامبری که شما برایم ذکر نمودید، به جستجو پرداختم دیدم او همان پیامبری است که نامش (با مشخصات جانشین) در کتابهای آسمانی آمده، ولی با آنکه شما ذکر می کنید تطبیق نمی کند، از من دست بردارید.
امیر بلخ به دنبال مردی به نام حسین بن اشکیب فرستاد، او حاضر شد و به او گفت: با این مرد هندی مباحثه کن. حسین بن اشکیب به امیر گفت: خدا کارت را سامان بخشد، در این مجلس دانشمندان و فقهای بزرگ که از من داناتر و بیناتر هستند تشریف دارند، من درباره آنها چه بگویم. امیر بلخ: آنچه می گویم بپذیر و با این مرد در خلوت مباحثه کن و با او مهربان باش.
ابو سعید می گوید: با حسین بن اشکیب، گفتگو کردیم، سر انجام او به من گفت: آن کسی که تو در جستجوی او هستی، همان پیامبری است که این دانشمندان، او را به تو معرفی کرده اند، ولی جانشین او، اینگونه که اینها گفتند نیست، بلکه وصی و جانشین او، علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب و شوهر فاطمه دختر محمد و پدر حسن و حسین نوادگان محمدمی باشد.
ابو سعید: الله اکبر، همین است که من در جستجویش هستم. ابو سعید می گوید: نزد امیر بلخ، داود بن عباس رفتم و گفتم: ای امیر آنچه در جستجویش بودم، یافتم و من گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد رسول او است. امیر بلخ با من خوش رفتاری کرد و به من احسان نمود و به حسین بن اشکیب گفت: همدم نیکی برای ابو سعید باشد. من نزدیک حسین رفتم و با او همدم شدم و او تعالیم اسلام را به من آموخت.
به او گفتم: ما در کتابهای آسمانی پیامبران پیشین خوانده ایم، که محمد آخرین پیامبر است و بعد از او پیامبری نخواهد آمد و مقام رهبری، بعد از او مخصوص وصی و وارث و جانشین او است، سپس مخصوص وصیّ پس از وصیّ دیگر و همواره فرمان خدا در مورد امر رهبری در نسل آنها جریان دارد، تا دنیا به پایان رسد، بنابراین وصیّ وصیّ محمدکیست؟ حسین بن اشکیب: او حسن و بعد از او حسینفرزندان محمد هستند و همچنان ادامه یافت تا اکنون وصی آنها صاحب الزماناست. آنگاه حسین بن اشکیب، آنچه را در مورد امام زمان و غیبت او و ستمهای بنی عباس بود، برای ابو سعید نقل کرد و همه چیز را به آگاهی ابو سعید رسانید.
ابو سعید که یک مسلمان شیعه متعهد شده بود، از آن پس به جستجوی حضرت قائم پرداخت تا اینکه در این راستا نیز موفق گردد. ابو سعید در جستجوی صاحب الزمان بود، به قم آمد و در سال 264 ه -.ق همراه ما شیعیان بود و با آنها به بغداد مسافرت کرد، یکی از دوستانش از اهل سند که پیرو کیش سابق ابوسعید بود، نیز همراه ابو سعید. عامری می گوید: ابو سعید به من گفت: من از اخلاق دوستم خوشم نیامد، از او جدا شدم تا به قریه عباسیه رفتم در آنجا پس از نماز، همچنان درباره آن کسی که در جستجویش بودم می اندیشیدم، ناگاه شخصی نزد من آمد و نام هندی مرا ذکر کرد و گفت: آیا تو فلانی ابو سعید غانم هستی؟
گفتم: آری. گفت: آقایت تو را دعوت کرده دعوتش را اجابت کن، ابوسعید می گوید: همراه او به راه افتادم، او همواره مرا از این کوچه به آن کوچه در قریه عباسیه در نهر الملک می برد، تا به خانه و باغی رسید دیدم حضرت در آنجا نشسته است و به زبان هندی، به من خوش آمد گفت، فرمود: حالت چطور است؟ حال فلانی و فلانی که از آنها جدا شدی چگونه است تا نام چهار نفر از دوستان هندی مرا شمرد و جویای حال هر یک یک آنها گردید و سپس به زبان هندی همه سرگذشت های مرا به من خبر داد، آنگاه فرمود: می خواستی با اهل قم برای انجام حج به مکّه بروی؟
عرض کردم: آری ای مولای من! فرمود: امسال با آنها به حج نرو و مراجعت کن و سال آینده به حج برو، آنگاه کیسه پولی که همراهش بود نزد من نهاد و فرمود: این پولها را خرج کن و در بغداد نزد فلانی - نامش را برد - مرو و به او چیزی نگو. محمد بن محمد عامری می گوید: سپس ابو سعید هندی به قم آمد، در حالی که به هدف رسیده بود، سرگذشت خود را برای ما تعریف کرد . … او سال بعد به حج رفت و نیز به خراسان رفت و از خراسان هدیه ای برای ما فرستاد و مدتی در خراسان بود و سرانجام در آنجا وفات کرد، خدایش او را بیامرزد.
مرتبط:
اللهم عجل لولیک الفرج
باسلام
چقدر از کرده های خود افسوس خوریم، که هرچه افسوس خوریم باز کم است.
یاعلی . . .