ناشنیدنی: لَن تَرَانِی یا موسی!
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی
وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ
جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (اعراف/143)
و چون موسى به میقات و وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا به تو بنگرم! (خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، ولى به این کوه بنگر، اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى دید. پس چون پروردگار موسى بر کوه تجلّى وجلوه نمود (و پرتوى از عظمت خود را بر کوه افکند)، کوه را متلاشى کرد و موسى مدهوش بر زمین افتاد. پس چون به هوش آمد گفت: (خداوندا!) تو منزّهى (که دیده شوى)، من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن هستم.
بنظرم داستان مردمان قوم بنی اسرائیل خیلی عجیبه و عبرت های زیادی تو داستانهای این قوم واسه کل انسان ها و اللخصوص واسه ما مسلمونا نهفته است، تو حدیثی از مولای علی خوندم که آینده ما و آنچه که بعداً واسمون پیش میاد توی قرآن هستش! بعبارت بهتر در حدیثی از حضرت فاطمه اومده؛ با خواندن قرآن دید و بصیرت ما به آینده بیشتر میشه و اتفاقات آینده رو با عقل و بصیرتمون می تونیم تشخیص بدیم.{نقل به مضمون}
اما داستان عبرت آنگیزی که در ادامه میاد داستان حضرت موسی و توقفش در کوه طور، برای دریافت الواح مقدس توارات هستش که 70 نفر از بزرگان بنی اسرائیل هم قبل از شروع خلوت موسی با خدا، برای شندین صدای خداوند متعال با او راهی کوه طور شده بودند،تو ادامه برای درک و تدبیر درست آیه از تفیسر نور حجت السلام قرائتی حفظه الله استفاده شده و ابتدا نکات و بدنبال اون پیام های آیه و احادیث مرتبط رو با هم می خونیم:
نکات آیه:
«دَکّ»، به معناى زمین صاف و«جعله دکّا»، یعنى کوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت.
«خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است.
مثل لباسی که از یقه اش گرفتین و یهو ولش کنید! چطوری روی زمین می افته؟!
دیدن خداوند، تقاضاى جاهلانه ى بنى اسرائیل بود که از موسى مىخواستند خدا را با چشم سر به آنان بنمایاند (که در آیه 155 همین سوره مىخوانیم)، و آن کافران غافل بودند که هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدرکه الابصار» [253] ، بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانکه حضرت على فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان» [254]
امام صادق در مورد «انا اوّل المؤمنین» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّک لاتُرى» [255] ، من اوّلین ایمان آورندگان باشم به این که ذات الهى قابل دیدن نیست.
در جلسه اى مأمون به امام رضا گفت: مگر شما نمىگویید انبیا معصومند، پس چرا موسى رؤیت الهى را از خداوند درخواست کرد؟ «أرنى أنظر الیک»، آیا موسى نمىدانست که خداوند قابل دیدن نیست؟
اینجا؛ در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید... .
امام رضا در جواب او فرمودند: حضرت موسى میدانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست، امّا هنگامى که خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمىاوریم مگر اینکه کلام الهى را بشنویم.
هفتادنفر از بنى اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسى سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان کلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمىآوریم مگر اینکه سخن گفتن خدا را خود ببینیم، صاعقه اى از آسمان آمد و همه ى آنان هلاک شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى که دیگران را به قتل رساندى.
به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مىآوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا کیفیّة له و انّما یعرف بآیاته و یکلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش مىتوان درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مىپرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمىکنم. حضرت موسى گفت: «ربّ ارنى انظر الیک»، خطاب آمد: «لن ترانى» هرگز، امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى.
با اشاره ى الهى کوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد و موسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانک تبتُ الیک»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت ومعرفتى که داشتم بازگشتم ومن اوّلین کسى هستم که اعتراف مىکنم خدا را نمىتوان با چشم سر دید. مأمون با این پاسخ شرمنده شد. [256]
در واقع حضرت موسى با بیان جملهى «ارنى» و پاسخ «لن ترانى» خواست به مردم بفهماند که خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما.
از امام صادق پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى که مىگویند: پیامبر ، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مىبینند، شما چه مىفرمایید؟!
حضرت تبسّمى کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصى 70 - 80 سال در زمین خدا زندگى کند و از رزق و روزى او استفاده کند، امّا او را چنانچه باید نشناسد. پیامبر، خدا را باچشم ندیده است و اگر کسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و کافر است، چنانکه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد کفر» کسى که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند، کافر است.
حضرت على در پاسخ به این سؤال که اى برادر پیامبر آیا تو خدا را دیده اى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان»، [257] خدایى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم، امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رأیتُ شیئاً الاّ و قد رأیتُ اللّه قبله و بعده و معه و فیه» [258] چیزى را ندیدم، مگر آنکه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم.
آرى، چشم توان دیدن او را ندارد، «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» [259] ، امّا با چشم دل مىتوان خدا را دید، چنانکه قرآن مىفرماید: «لقد رآه نَزلَة اُخرى عند سِدرة المنتهى» [260] پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در کوه طور آمده، از تحریفات تورات است. [261]
منابع:
252) تفسیر نمونه
253) انعام، 103
254) تفسیر صافى
255) تفسیر اثنى عشرى
256) تفاسیر نورالثقلین و فرقان
257) تفسیر فرقان، معانى الاخبار
258) تفسیر فرقان
259) انعام، 103
260) نجم، 13 تا 14
261) تورات، سِفرخروج، باب 23، آیه 9
مطالب مرتبط: