پیکایل،شکار لحظه ها

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

 

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

پیکایل،شکار لحظه ها

سلام،
پیکایل محلی است برای دیدن و شنیدن زیبایی های معنوی و مادی که کمتر به چشم آمدند و شنیده شده اند. پس با ما همراه شوید.
مطالب پیکایلی:
- نادیدنی:شامل شکار لحظه هایی که توسط
دوربین گوشیم(پیکایل)گرفته شده.{تصاویری
که توسـط گوشیم گـرفته شـده با لوگو وبـلاگ
منتشر میشه و بقیه با ذکر منبع.}
- ناشنیدنی:روایـات، حکایـات و مطـالب دینی
کــم گفته شده و کمتر شنیده شده...!
- طرح: شـامـل پوستـرهــای منــاسبـتی بـا
موضوعات روزهستش.
- وبگردی: معرفی وبلاگ و وب سایت های زیبا
-عرفان های نو ظهور: مطالعاتم در مورد مکاتب
نو ظهور و سردسته هاشون.
-...
یا حق/.

آخرین نظرات
نویسندگان
نشان دوستان
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلمان فارسی» ثبت شده است

ناشنیدنی: 313 مرد پیشکش، 4 تا به زور جور شد... .

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۲۶ ب.ظ

اهل البیت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام، این روزها بد جوری دل گرفته است، راستی چه رابطه ای میان مادر، در و دل ما هست، که اینگونه بغض گلو را می فشارد، بغضی از جنس بغضی که علی در چاه فریادش می زد... .گاه با اعتراض از دل می پرسم مگر 313 نفر مرد چقدر زیاد است که یکجا جمع نمی شوند! جواب اینجاست، سختی مرد شدن در حدیث سلیم است؛ حدیث سلیم از سلمان دل را پاره پاره می کند، پیامبر خدا سالها تلاش کرد، امّا جز 4 نفر به یاری علی نشتافتند، مرحبا عرب چه خوب مزد رسالت اش را دادید... .{1}
 

سلمان می گوید: هنگامی که شب فرا رسید علیحضرت زهرارا بر چهارپایی سوار نمود و دست حسن و حسینرا گرفت وا حدی از اهل بدر و مهاجر باقی نماند مگر آن که به در خانه هایشان رفت و حق خود را با آنان یاد آوری نمود و آنان را به یاری خویش فراخواند و جز چهل و چهار نفر کسی به او جواب مثبت نداد. علیبه آن چهل و چهار نفر فرمود: «فردا صبح با سرهای تراشیده و در حالی که سلاح به همراه دارند برای بیعت با او تا سر حدّ مرگ به نزدش بروند.»

صبح که فرا رسید هیچکدام از آنان به عهد خود
وفا نکردند جز چهار نفر. سلیم می گوید: به سلمان گفتم؛ آن چهار نفر که بودند؟ سلمان گفت: ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام. شب بعد نیز علیبه سراغ آنان رفت و سوگندشان داد. آنها گفتند: فردا صبح نزدت خواهیم آمد ولی هیچکس جز ما چهار نفر نیامد. شب سوم نیزعلینزد آنان رفت و باز جز ما چهار نفر کسی نزد او نیامد. وقتی علیبد عهدی و بی وفائی آنان را دید خانه نشینی اختیار کرد و به جمع آوری و تنظیم قرآن روی آورد و تا وقتی قرآن را که قبلاً در اوراق و چوب و کاغذ نوشته شده بود یک جا جمع نکرد از خانه اش بیرون نیامد.

هنگامی که
علیقرآن را جمع کرده و با دست خویش شأن نزول و تأویل و تفسیر آن و نیز ناسخ و منسوخ آن را می نوشت ابوبکر کسی را نزد او فرستاد تا از خانه بیرون بیاید و با وی بیعت کند،علیفرستاده او را با ای جواب بازگرداند : « من مشغول گردآوردی قرآن هستم و نزد خود سوگند یاد کرده ام تا کار تألیف و جمع آوری قرآن را به پایان نبرده ام عبایی بر دوش نیازندازم مگر برای نماز.

در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید {اینجا}

برداشت اول؛

          صحابه ای از صحابه حضرت محمدصل الله علیه و آله والسلمرا برای حکومت به شهر مدائن فرستادند، او سوار بر الاغش نحیفش شد و تنها راه شهر مدائن را در پیش گرفت. مردم مدائن که قبلاً اطّلاع پیدا کرده بودند که حاکم جدیدی عازم مدائن شده است، از تمام طبقات به جهت استقبال جلو راه آمدند و انتظار تشرفش را داشتند، مدتی گذشت امّا خبری نشد تا اینکه مردی را از دور دیدند که سوار بر الاغی است و به طرف شهر می آید. مرد نزدیک و نزدیک شد تا به مردم استقبال کننده رسید؛

 

از او سوال کردند که ای مرد، امیر مدائن را در کجا ملاقات کردی؟ او پرسید امیر مدائن کیست؟ گفتند صحابه ای از صحابه پیغمبرصل الله علیه و آله والسلماست. صحابه با کمال فروتنی گفت: امیر را نمی شناسم ولی صحابه رسول خدا منم. همه با احترام از اسب ها پیاده شدند و مرکب ها را پیش آوردند. صحابه گفت برای من همین الاغ بهتر است.

 

این حرف را زد و وارد شهر شد. بزرگان خواستند او را به قصر حکومتی ببرند امّا صحابه خودداری کرد و گفت  من امیر نیستم که وارد دار الاماره شوم، سپس صحابه دکانی را از صاحبش اجاره کرد و همان جا را جایگاه خود قرار داد و نشست و بین مردم حکومت و قضاوت می نمود. تشکیلات زندگی او عبارت از پوسته یی بود که بر رویش می نشست و آفتابه ای برای تطهیر داشت، اعصایی نیز به همراه آورده بود که هنگام را رفتن بر آن تکیه می کرد.

در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید...