نا شنیدنی (9): شماره می کنند یاران یوسف را شیعیان، در صف منتظران مهدی باشید...!
شخصی به آن پیر زن گفت:
ای نادان با این همه مالی که اشراف برای خرید او حاضر کردند ، تو را چه می شود که به این کلاف ریسمان طمع داری ، یوسف را خریداری کنی... ! پیره زن گفت : می دانم به این مقدار ناقابل یوسف را به من نمی دهند ، لکن مقصودم این است که وقتی خریداران یوسف تعدادشان را شماره کردند من هم داخل آنها محسوب شوم .
''گفت یوسف را چو می فروختند مصریان از شوق او می سوختند، زان زن خونی بخون آغشته بود، ریسمانی چند بر هم آغشته بود، در میان جمع آمد باخروش، گفت کی دلال کنعانی فروش، این زمین بستان و با من بیع کن، دست در دست منش نه، بی سخن خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم نیست در خور تو این یتیم، ییره زن گفتا که دانستم یقین، کین پسر را کس نی فروشد بدین، لیک اینم بس که دشمن چه دوست گوید این زن از خریداران اوست.
داستانی از پیامبر مکرم اسلام که مربوط به قضیه فروش یوسف است:
روزی حضرت محمّد (صل الله علیه و آله وسلم) برای اقامه نماز عازم مسجد بودند، در بین راه با کودکان روبرو گردیدند که سرگرم بازی بودند. آنان با دیدن حضرت ، نزد ایشان آمده و برگرد آن حضرت حلقه زدند و از حضرت خواستند که آنها را...
در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید...
بر دوششان سوار کنند.حضرت خواسته شان را اجابت کردن و مشغول بازی با کودکان شدند تا که اندکی بعد وقت اذان شد و بلال که همراه پیامبر بود عرض کرد:
یا رسول الله مردم در مسجد منتظرند پیامبر (صل الله علیه و آله وسلم) فرمود : برایم تنگ شدن وقت نماز بهتر از تنگ شدن دل این کودکان است سپس فرمود: به خانه ام برو اگر چیزی هست برای کودکان بیاور، بلال با چند عدد گردو برگشت و آنها را نزد حضرت آورد:
پیامبر گردوها را در دست گرفت وخطاب به کودکان فرمود: " آیا حمل کننده خود را با این گردو ها عوض می کنید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی پیامبر را رها کردند. پیامبر(صل الله علیه و آله وسلم) راهی مسجد شد و فرمودند: « رَحِمَ الله أخی یوسف . . . » خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا به چند گردو!
پانوشت: ظهور نزدیک است به اندازه ای که یار خراسانی اش فرمود: اتفاقات بزرگی در منطقه و جهان در حال رخ دادن است و اینها همه به اتفاق عظیم تری متصل خواهد شد و حضرت بهجت فرمود پیران آماده باشند و یار صدیق در خطابه ی نماز جمعه گفت: بوی پیراهن یوسف به مشام می رسد انشالله ظهور نزدیک است.
پانوشت2: شیعیان بیایید دوباره خود را نگاه کنیم و ببینیم آیا داخل صف هستیم؟!در صف منتظران ظهور؟! اکنون که دنیا را انقلاب گرفته ما را خواب نباید که بگیرد... که عمری شعار زده بودیم و خود را منزه از عیب و ایراد دیدیم. اینبار انقلابی دگر باید کنیم انقلابی از درون... تا آماده ظهور شویم. جا پای جای یار خراسانی خواهیم گذاشت تا گم نشویم در این طوفان فتنه...
پانوشت3: این پانوشت جالب بود در وبلاگ دوستان خوبم عکاس مسلمان و سرداران گمنام دیدم لیکن چون مناسب این ایام است ما نیز نشر می دهیم این را:
این روزها چه روزهای با عظمتی است؛ موسی به طور می رود،فاطمه به خانه علی،ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه،محمد با علی به غدیرو حسین با همه ی هستیش به کربلا...
یه نامه داره امام زمان به شیخ مفید انشاالله تو وبم مطرح می کنم چیز جالبیه لازمه بدونیم.