پیکایل،شکار لحظه ها

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

 

زیبایی های معنوی و مادی را به یکدیگر نشان دهیم.

پیکایل،شکار لحظه ها

سلام،
پیکایل محلی است برای دیدن و شنیدن زیبایی های معنوی و مادی که کمتر به چشم آمدند و شنیده شده اند. پس با ما همراه شوید.
مطالب پیکایلی:
- نادیدنی:شامل شکار لحظه هایی که توسط
دوربین گوشیم(پیکایل)گرفته شده.{تصاویری
که توسـط گوشیم گـرفته شـده با لوگو وبـلاگ
منتشر میشه و بقیه با ذکر منبع.}
- ناشنیدنی:روایـات، حکایـات و مطـالب دینی
کــم گفته شده و کمتر شنیده شده...!
- طرح: شـامـل پوستـرهــای منــاسبـتی بـا
موضوعات روزهستش.
- وبگردی: معرفی وبلاگ و وب سایت های زیبا
-عرفان های نو ظهور: مطالعاتم در مورد مکاتب
نو ظهور و سردسته هاشون.
-...
یا حق/.

آخرین نظرات
نویسندگان
نشان دوستان
پیوندها

۵۲ مطلب با موضوع «احادیث و روایات» ثبت شده است



روایت شده چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اسلام را در مدینه آشکار کرد و مردم را علنا به اسلام دعوت نمود، حسد عبدالله بن ابی (رئیس منافقان ) بر پیامبر خدا شدت یافت پس آن حضرت را با اصحابش بر طعام مسمومی دعوت نمود تا اورا شهید نماید پس جبرئیل نازل شد و آنچه او اراده کرده بود به حضرت خبر داد .موسسه عترت نور
پس وقتی بر سر سفره نشستند ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود : (( یا علی تعویذ و دعای مفید را بر این طعام بخوان ، پس آن حضرت این دعا را خواند.
بسم الله الشافی ، بسم الکافی ، بسم الله المعافی ، بسم الله الذی لایضر مع اسمه شی ء و لاداء فی الارض و لافی السماء و هو السمیع العلیم. ))
پس حضرت رسول صلی علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و هر که با آنها بودند از آن غذا خوردند تا سیر شدند ، و سالم از سر سفره بر خواستند ، پس چون عبدالله بن ابی این قضیه را مشاهده کرد ، خیال کرد و غذا را مسموم نکرده ، پس با دوستان خود بر سر سفره نشستند و بقیه طعام را خوردند و همگی هلاک شدند

منبع:گنجینه جواهر م.مفتاح النبوة
نشر توسط پیکایل


پانوشت: چند روز پیش حدیثی از امام صادق علیه السلام خوندم که یه جور حسی توش بود سخن به طور سوزناکی از مظلومیت امام علی علیه السلام حکایت میکرد ولی با صلابت هر چه تمام بیان شده بود؛ شیعه علی ابن ابطالب باشی و اشک از چشمات نریزه عجیبه!!! 

و سخن این بود:

على علیه السلام هزاران شاهد در غدیر خم داشت، ولى نتوانست حقّ خود را بگیرد، در حالى که اگر یک مسلمان دو شاهد داشته باشد، حقّ خود را مى‏گیرد!

عبدالله بن مبارک گوید : به زیارت خانه خدا می رفتم . در بین راه زنی فرتوت با چادری یشمین دیدم . گفتم : السلام علیک .گفت : سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحیمٍ (و سلامی که سخن پروردگار مهربان است). گفتم : در این مکان چه می کنی ؟ گفت : وَ مَن یُضلِلِ الُله فَلا هادِیَ لَهُ (هر کس را که خدا گمراه کند هیچ راهنمایی برایش نیست).
دانستم که راه  را گم کرده است . پرسیدم : به کجا می روی ؟ گفت : سُبحانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الَاقصی.(پاک و منزّه است آن (خدایى) که بنده‏ اش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى‏ که اطرافش را برکت داده‏ایم شبانه بُرد،) فهمیدم به مکه رفته و اکنون عازم بیت المقدس می باشد.موسسه عترت نور

 گفتم : چه مدتی است در اینجا بسر می بری ؟ گفت : ثَلاثُ لَیالٍ سَوِیا.(سه شبانه روز) گفتم :غذائی با تو نمی بینم ، چه می خوری ؟ گفت : هُوَ یُطعِمُنی وَ یَسقینِ (کسی که هم او غذایم می‏دهد و آبم می‏دهد). گفتم : چگونه وضوء می گیری ؟ گفت : فَاِن لَم تَجِدوُا ماءًفَتَیَمَّمُوا صَعیدا.(و آبی نیافتید تا غسل کنید ، و یا وضو بگیرید ، با خاک پاک تیمم کنید) گفتم : مقداری غذا با من هست میل می کنی ؟ گفت : ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّیامَ اِلَی اللَّیلِ (و روزه را به شب برسانید). گفتم : ماه رمضان نیست ، میتوانی افطار کنی . گفت :

عکس: حضرت مسیح (ع)
روزی ابلیس بر حضرت عیسی مسیح(ع) ظاهر شد ، و به او گفت : مگر تو نمی گوئی هیچ چیزی به انسان نمی رسد مگر اینکه خداوند آن را برایش مقدر کرده باشد . عیسی(ع) پاسخ داد : آری ، چنین است . ابلیس گفت: پس بیا خودت را از بالای این قله کوه به پائین پرت کن . اگر برای تو سلامتی مقدر شده باشد سالم خواهی ماند ، و اگر سلامتی مقدر نشده بود که . . . عیسی(ع) : ای ملعون ، خداوند بندگانش را امتحان می کند ، نه بنده ، خدایش را .موسسه عترت نور


پانوشت: چندی پیش مطلبی خوندم در مورد دلایل عروج حضرت مسیح  و دلایلی بر رد ادعای تثلیث که خیلی زیبا و دلچسب بیان شده بود انشالله بعداً تو قالب یک ناشنیدنی میارم.
عکس: لا فَتى اِلاّ عَلِىّ...لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار...
ابووائل نقل می کند:
روزی همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناک به عقب نگاه کرد. گفتم: چرا ترسیدی؟ گفت: وای بر تو! مگر شیر درنده، انسان بخشنده، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمی بینی؟ گفتم: او علی بن ابی طالب است.

گفت: شما او را به خوبی نشناخته ای! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانی علی علیه السلام برای تو بگویم، ابووائل می گوید نزدیک رفتم، گفت:  در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلی الله علیه و آله سرپرست اوست. موسسه عترت نور

هنگامی که آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگرهجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طوری که توان جنگی را از دست دادیم و با کمال آشفتگی از میدان فرار کردیم. در میان جنگ تنها  علی علیه السلام ماند.

ناگاه!  علی علیه السلام را دیدم، که مانند شیر پنجه افکن، راه را بر ما بست، و...

در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید...

عکس: اسلام علیک یا اباصالح المهدی
 
حکایت می کنند وقتی که حضرت یوسف صدیق علیه السلام را به مصر بردند تا در معرض فروش بگذارند ، پول های زیادی برای خریداری یوسف علیه السلام حاضر کردند ، ناگاه پیر زنی کلاف ریسمانی برای خرید حضرت یوسف علیه السلام آورد .موسسه عترت نور

شخصی به آن پیر زن گفت:
ای نادان با این همه مالی که اشراف برای خرید او حاضر کردند ، تو را چه می شود که به این کلاف ریسمان طمع داری ، یوسف را خریداری کنی... ! پیره زن گفت : می دانم به این مقدار ناقابل یوسف را به من نمی دهند ، لکن مقصودم این است که وقتی خریداران یوسف تعدادشان را شماره کردند من هم داخل آنها محسوب شوم .

''گفت یوسف را چو می فروختند مصریان از شوق او می سوختند، زان زن خونی بخون آغشته بود، ریسمانی چند بر هم آغشته بود، در میان جمع آمد باخروش، گفت کی دلال کنعانی فروش، این زمین بستان و با من بیع کن، دست در دست منش نه، بی سخن خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم نیست در خور تو این  یتیم، ییره زن گفتا که دانستم یقین، کین پسر را کس نی فروشد بدین، لیک اینم بس که دشمن چه دوست گوید این زن از خریداران اوست.

داستانی از پیامبر مکرم اسلام که مربوط به قضیه فروش یوسف است:

روزی حضرت محمّد (صل الله علیه و آله وسلم)  برای اقامه نماز عازم مسجد بودند، در بین راه با کودکان روبرو گردیدند که سرگرم بازی بودند. آنان با دیدن حضرت ، نزد ایشان آمده و برگرد آن حضرت حلقه زدند و از حضرت خواستند که آنها را...


در ادامه مطلب به خواندن ادامه دهید...

نا شنیدنی (8): 20 بار شهید شوید...!

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۳۲ ب.ظ
حضرت مهدی علیه السلام و حضرت مسیح علیه السلام در راهند
 
جابر جعفی نقل می کند: بعد از خاتمه اعمال حج، با جمعی به خدمت امام محمد باقر علیه السلام رسیدیم. هنگامی که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیه ای بفرمایند! امام اظهار داشتند:  اقویای شما به ضعفا کمک کنند! اغنیا از فقرا دلجویی نمایند! هر یک از شما خیر خواه برادر دینی اش باشد.موسسه عترت نور

و آنچه برای خود می خواهد برای او نیز بخواهد! اسرار ما را از نااهلان مخفی دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید! به گفته های ما و آنچه از ما به شما می رسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است،آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید! اگر مطلبی بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمی نگیرید و آنرا به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است برای شما تشریح کنیم.

اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسی از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود،ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکی از دشمنــان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت.
 
تسلیت
پانوشت2:
اعتماد بخدا، بهای هر چیز گرانبها و نردبانی به سوی هر بلندایی است.
 امام جواد الائمه علیه السلام

نشر توسط پیکایل؛ منبـــــع: کتــــاب بحـــــارالانــــــوار
به همــت مــرکز تحقیقــات رایانه ای قائمــیه اصفــهان

نا شنیدنی (7): با دوستان، مدارا...!

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۱۹ ب.ظ
زیبای داستانیه من که حض کردم. بخشش روز قیامت عجب لذتی داره چه شخص بخشنده باشی چه شخصی که مورد بخشش قرار بگیری ولی مطمئنا بخشش تو این دنیا هم کم ثوابی نداره انشالله ناشنیدنی هم در مورد بخشش این دنیـا بعـداً می زارم.
(یا حق)


رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علــت خنــده را پرسیدند.
حضرت فرمودند:
 دو نفر از امت من می آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می گیرند؛ یکی از آنان میگوید: خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند: خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده متاعی دنیوی هم که ندارم.موسسه عترت نور

 آنگاه صاحب حق می گوید: پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن! پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمودند: آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟ آنوقت سرش را بلند می کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست از نعمت های خوب میبیند، عرض می کند: پروردگارا! اینهابرای کیست؟

خداوند می فرماید: برای کسی است که بهایش را به من بدهد. عرض می کند: چه کسی می تواند بهایش را بپردازد؟ خداوند می فرماید: تو. می پرسد: چگونه من میتوانم؟ می فرماید: به گذشت تو از برادرت. عرض می کند: خدایا! از او گذشتم. بعد از آن، خداوند می فرماید: دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید!

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: پرهیزکار  باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!

پانوشت: خدای مهربان آن روز که شیطان طمع می کند در بخشش و کرمش همان خدای مهربان امروز است... بخوانیمش...!

(فقط یادی هم از غریبی که 1138 سال است سرگردان بیابان هاست را هم بکنید که گشایش کار ما در گشایش و ظهور آن امام خوبی هاست.)

نشر توسط پیکایل؛ منبـــــع: کتــــاب بحـــــارالانــــــوار
به همــت مــرکز تحقیقــات رایانه ای قائمــیه اصفــهان

 

نا شنیدنی (6): دین آسان با قوانین آسان

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۵۳ ب.ظ


شخصی یکی از قوانین مذهبی را شکسته و خطا کار شده بود. خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: هلاک شدم! هلاک شدم! پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید: چه کار کرده ای؟ مرد گفت: در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام. اکنون چاره چیست؟ حضرت فرمود: یک نفر غلام بخر و آزاد کن! مرد گفت: نمی توانم. پیامبر صلی الله علیه و آله: دو ماه روزه بگیر! مرد: توانای دو ماه روزه گرفتن ندارم.موسسه عترت نور

 پیامبر صلی الله علیه و آله: برو شصت فقیر را غذا بده! مرد: برای خوراک دادن شصت نفر فقیر وسیله ای ندارم. پیامبر صلی الله علیه و آله کمی سکوت کرد. در این وقت شخص دیگری وارد شد و یک سبد خرما به پیغمبر تقدیم کرد. حضرت فرمود: این سبد خرما را ببر و در بین مردم فقیر تقسیم کن!

مرد عرض کرد: ای پیامبر خدا! در سراسر این شهر هیچ کس از من فقیرتر نیست. حضرت خندید و گفت: بسیار خوب، برو این خرماها را میان زن و فرزندانت تقسیم کن.


پانوشت: چه دنیایی شده است! خوبان آن بد، و بدان آن خوبند... دنیا گولمان نزند! مبادا بد شویم تا خوب شویم!

منبع:
نشر توسط پیکایل؛ منبـــــع: کتــــاب بحـــــارالانــــــوار
به همــت مــرکز تحقیقــات رایانه ای قائمــیه اصفــهان

 

نا شنیدنی (5): نصیحتی جالب و عمیق از ابوذر غفاری.

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۸:۰۷ ب.ظ


سر،نوشت:چنان برای آینده برنامه ریزی کن که گویی هرگز نمیمیری و چنان آماده مرگ باش که گویی لحظه های آخر عمر را سپری می کنی.امام علی علیه السلام.

مردی برای ابوذر غفاری گفت: چیزی از علم را به من هدیه کن. ابوذر در پاسخ نوشت: علم، بسیار است ولی اگر بتوانی به آنکه دوستش داری، بدی نرسانی، چین کاری را انجام بده (که بهتر از علم است).

او گفت: مگر کسی به چیزیکه دوستش دارد بدی می کند؟موسسه عترت نور

ابوذر گفت: آری، تو جانت را از همه چیز بیشتر دوست داری، وقتی که گناه کردی، در حقیقت به جان خود بدی نموده ای (چرا که گناه برای انسان، هم ضرر دنیوی دارد و هم ضرر آخرتی)

امام صادق علیه السلام به معتب مسؤول خرج خانه خود فرمودند:  معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراکی داریم؟  معتب: عرض کردم: به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش! معتب عرض کرد: یابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.موسسه عترت نور

امام صادق علیه السلام فرمودند: سخن همین است که گفتم، همه گندم ها را در اختیار مردم بگذار و بفروش! معتب می گوید: پس از آنکه گندم ها را فروختم و نتیجه را به امام اطلاع دادم.

امام صادق علیه السلام فرمودند: بعد از این، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من ازاین پس، باید نیمی از گندم و نیمی از جو باشد و نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف می کنند، تفاوت داشته باشد.من بحمدالله  توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمی کنم تا در پیشگاه الهی اقتصاد و محاسبه در زندگی را رعایت کرده باشم.

شنیدم جدیداً تعدادی از مردم بعضی از وسایل و مواد غذایی (رب،روغن،لبنیات مدت دار و...) را می خرند و انبار می کنند (از چند عدد تا چند کارتن) و  هفته بعد و یا چند ماه بعد گه گران شد آن را می فروشند!!! احتکار به همین راحتی!؟ آیا ما شیعه این امامیم!؟
بعد همین ما؛ می نشینیم و از ژاپن می گویم که زلزله شد و مردم به فروشگاها هجوم نیاوردند و فقط به اندازه نیاز وسایل و مواد غذایی خریداری کردند!؟
یا مقیل الاثرات نادیده بگیر و ببخش و دلمان را زنده کن چه به حال و روزمان آمده حرص و هوس سراپایمان را گرفته...

پانوشت:و ما هی در قنوت بگوییم یا مهدی خدا کند که بیایی و تو مولا جان ندا کنی؛ خدا کند که بخواهی!

 

تمثال حضرت محمد(ص)


امام صادق(علیه السلام) فرموند:
بعد از اینکه حکمت خدا اقتضا کرد و حضرت یوسف به مقام سلطنت رسید، روزی از کوههای مصر میگذشت، زلیخا را دید پیر و شکسته شده سر راه نشسته گدائی می کند، حضرت یوسف ایستاد و فرمود: ای زلیخا، چه چیز تو را واداشت بر اینکه با من چنین کردی؟ زلیخا گفت: زیبائی تو. یوسف گفت: اگر جمال پیامبر آخر الزمان را ببینی چه می کنی؟ او ازمن زیباتر و در اخلاق و خلقت و بخشش افضل است؟ زلیخا گفت: راست می گوئی.

یوسف (ع) پرسید؟ از کجا می دانی که من راست می گویم. زلیخا گفت: برای اینکه با گفتن نام او محبت آن حضرت در دل من جا گرفت. خداوند عالم به حضرت یوسف(ع) وحی کرد: او راست می گوید(من هر کس که محبت پیامبرم در دلش جا گرفته باشد او را دوست می دارم) به یوسف(ع) خطاب شد به زلیخا بگو چون ایمان به پیامبر من آوردی هر چه می خواهی به تو عطا می کنم. زلیخا گفت من سه حاجت دارم؛
1- جوانی به من برگردد.موسسه عترت نور
2- ای یوسف تو شوهر من شوی.
3- در بهشت با تو باشم.

 خداوند به حضرت یوسف امر کرد با زلیخا ازدواج کند. شبی که حضرت یوسف خواست عروسی کند به نماز ایستاد و دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. و خداوند جوانی و شادابی زلیخا را به او باز گرداند و چشمهایش را شفا داد به مانند همان زمانی که به یوسف عشق می ورزید.

پانوشت:هنگامی که خدا با دست رحمت به شما چیزی می دهد شما نیز با دست شکر ، رحمتش را بگیرید.


نشر توسط پیکایل؛ اقتباس از قصص انبیاء و داستانهای
آموزنده از حضرت یوسـف و زیــــبا داستـــانهای از زنان.
به همــت مــرکز تحقیقــات رایانه ای قائمــیه اصفــهان

 

پیامبر مکرم اسلام
زنی بود از طایفه جن به نام  عفراء  که گاهی به حضور پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله می آمد، و سخنان و احکامی از حضرت یاد می گرفت و به بعضی از افراد قوم خود که از خوبان و صالحان بودند می رسانده و ایشان با فراگیری آن دستورات به دست او مسلمان می شوند.مدتی گذشت از آمدن عفراء خبری نشد. پس از چندی عفراء به حضور پیامبر اکرم آمد، حضرت با دیدن او پرسید: ای عفراء در این مدت کجا بودی؟ چرا دیر به ملاقات ما آمدی؟
 
عفراء  گفت: در این مدت سفر کرده، به دیدن خواهرم رفته بودم. حضرت فرمود:
خوشا به حال آن دو نفر مومنی که در راه رضا و خشنودی خدا به همدیگر محبت می کنند، زیرا خداوند پاداش و نعمت سرشاری در بهشت برای دو نفر مومنی که برای رضای خدا همدیگر را دوست داشته باشند مهیا و آماده کرده است. سپس حضرت فرمود: ای عفراء از این سفر برای ما چه آورده ؟ عرض کرد: ای رسول خدا، در این سفر روزی ابلیس را در کنار دریای اخضر بر بالای سنگی سفید دیدم که...

در ادامه مطلب به مطالعه ادامه دهید..